ـــمرد تنهای شبـــ

عزیزم چه کم دارد کسی که تو را دارد ------ و چه چیز دارد کسی که تو را ندارد


مهمان ناخوانده - قسمت پنجم

در قسمت قبل تا اونجایی گفتم که خواب حضرت زهرا رو دیدم و از خواب پریدم

پتو رو کشیدم  روصورتم و شروع کردم به گریه کردن

خیلی حال عجیبی بود

گریه میکردم ، ولی ارامش خاصّی داشتم

مطمن بودم شفا گرفتم

پرستار تو دل شب اومد و گریه کردن منو دید

پیشم نشست و شروع کرد به حرف زدن

فکر میکرد چون تنهام دارم گریه میکنم

بهم گفت : مگه کسی رو نداری که تو این شرایط تنهایی!گفتم من مرد تنهای شبم :) ! خنده ملیحی زدم و باز اشک میریختم و بهش گفتم گریم سر تنهاییم نیست !خواب عجیبی دیدم گریم گرفت

اون شب تموم شد و فردا دکتر اومد بالا سرم و بعد از پرسیدن حال و احوالم گفت صورتتو حرکت بده ببینم!

فکر میکردم صورتم سنگین شده ولی تکون میخوره!اما تکون نمیخورد!

اونجا بود که فهمیدم سمت چپ صورتم فلج شده بود

وای خدای من

من صورتم فلج شده

یعنی چی!تموم ارزوهام به باد رفت یعنی؟ (این حس رو نمیتونید درک کنید!)

من تا 20 روز قبلش سالم بودم و زندگیم رو روال بود

تو بیست روز هم عمل تومور کردم هم صورتم فلج شد!

دیگه به زندگی امید نداشتم چون خواب شب قبل رو فراموش کرده بودم ناخوداگاه

.

.

.

.

.

روز و شبای ای سی یو خیلی دیر تموم میشد!

بقول اون پرستاری که بعضی شبا میومد بالاسرم حرف میزدیم!میگفت ای سیو بد ترین جا بر ای بیمار هوشیار هست!

واقعا راست میگفت

نگاهم به ثانیه ها بود

4 روز گذشت و خونوادم اومدند و منو به بخش منتقل کردند و کلا در مجموع یک هفته بیمارستان بودم تا مرخص شدم

.

.

.

ادامه دارد ...


در این زمانه بی هیاهوی لال پرست

خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم، لحظه لحظه خود را

برای این همه ناباور خیال پرست

Designed By Erfan Powered by Bayan