ـــمرد تنهای شبـــ

عزیزم چه کم دارد کسی که تو را دارد ------ و چه چیز دارد کسی که تو را ندارد


زندگی عاطفی من از عشق نافرجام تا 13 بهمن 94

اخیرا یکی از دوستان مطلب جالبی برای من ارسال کرد که میخوام اینو بدون یک واو کم و بیش بخونید

وباشه مقدمه عرضم!

بیشتر دانشجوهای ترم یک حقوق فکر میکنن حکم جلب با حکم بازداشت یکیه!

در صورتی که اصن اینطور نیس!

در واقع بازداشت بدتر از جلبه...

بین سه مقوله ی علاقه و  نیاز و احساس مثبت هم مرز بسیار باریکی وجود داره برای اینکه بفهمی طرفت چه حسی داره

اولا باید تجربه داشته باشی

یعنی سنت به اندازه ای باشه که بشه بهت گفت صاحب تجربه...

این سن به اعتقاد بنده تو دخترا 23 به بالا و تو پسرا 25 به بالاست.

تو این سناست که دیگه به اندازه کافی اطرافت از هر سه مدل بالا دیدی و میتونی یه فاکتورائی تو ذهنت داشته باشی از آدمایی که بهم علاقه داشتن،آدمائی که به هم نیاز داشتن و در آخر آدمائی که به هم حس خوبی داشتن!

میتونی این فاکتورا رو با شخص مورد نظرت انطباق بدی و یا حتی با خودت...

عامل تعیین کننده بعدی شرایط خودته...

اصولا دخترا و پسرائی که تو شرایط تحت فشاری هستن خیلی نمیتونن تو تمییز بین این سه مقوله موفق عمل کنن...

دختری که مجرد موندن براش بلحاظ فشاری ک افکار عمومی روش گذاشته خسته کننده ست و پسری که ادامه وضعیت عدم استقلال مالی و فکری و حتی جنسی تو خونه براش غیر قابل تحمل شده خیلی نمیتونن تو تشخیص این سه مورد موفق باشن...

عامل سوم رفتار متقابله

باید بتونی این رفتارا رو باهم تطبیق بدی تا ببینی تو توی کدوم دسته قرار داری و طرفت تو کدوم دسته هس.

حس نیاز

آدمائی که برا رفع نیاز حالا هر نیازی با هم یه رابطه ای رو شروع میکنن...

در واقع یه سری فاکتورائی دارن که انحصاری نیستن من فی المثل میگم...

این ادما نسبت به تفاوت های فاحش سهل گیرن...

یعنی میدونه طرف تو یه باغ دیگست ولی میگه عیب نداره...

میدونه خانوادش مخالفن ولی میگه عیب نداره...

میدونه از طبقه ی خیلی متفاوتیه بازم میگه عیب نداره.

میدونه سناشون بهم نمیخوره باز هم عیب نداره.

و و و و و و و و و و

مهم اینه که فلان فاکتوری که منجر به رفع نیاز میشه رو داره...

مثلا پولداری بلحاظ مالی تامینش میکنه یا قابلیت ارتفا نیازهای جنسیش رو داره و یا آیتم های دیگه...

دیگه اینکه رابطه های بر مبنای نیاز اصولا بر مبنای یک فشار شکل میگیره!

که گفتم مثلا چیا...

حالا حس مثبت...

حس مثبت اصولا بدون شناخت کامل شکل میگیره.

و طرف با داشتن یه سری المنتای کلی از رفتار طرف مقابل فقط حس خوبی به طرف مقابلش داره...

این یعنی با مرگ اون ناراحت و از موفقیت اون شاد میشه.

بدون اینکه هیچ جاذبه جنسی مالی خانوادگی و اجتماعی،اون رو برای داشتن این حس تحریک کنه...

در واقع این وسط هیچ رفع نیازی صورت نمیگیره هیچ چیز.

تنها حسیه که تو خودت شکل گرفته.

به این کلمه هیچ باید دقت کنی...

یعنی مطمئن باشی جز دسته ای نیستی و نیست که تحت فشار برای ازدواج کردنن...یعنی با فکر کردن بهش تغییرات فیزیکی درت به وجود نمیاد و هر لحظه مهیا باشی برای اینکه عدم تشابه نسبی رو کاملا بپذیری...

یعنی تا با مخالفت خانواده مواجه شدی و دیدی دلایل منطقی بنظر میاد بتونی اون حس رو سرکوب کنی...تا دیدی طرفت تو یه باغه و شما تو یه باغ دیگه باز بتونی این کارو بکنی...

اما علاقه

علاقه یه چیزی میشه قوی تر از حس مثبت.و مابین حس نیاز و حس مثبت!

یعنی سخته که بتونی ازش دست بکشی...به اون عدم تشابه که رسیدی ناراحت بشی حتی برا یه هفته غصه بخوری...

طبق مطلب بالا بنده بعد از شکست عشقی که ابتدای وبلاگم ازش صحبت کردم ، اون عشق رو میتونم تو یک حس خوب دسته بندی کنم نه علاقه

در ثانی من اون زمان نه تجربه داشتم و نه شرایط ازدواجم خوب بود و این حس خوب هم یک طرفه بود

بگذریم!

از چله که برگشتم کلا حالم خیلی خوب بود و زندگی طبیعیم جریان داشت  تا وارد دانشگاه  شدم با اون اهدافی که تو پست های قبل گفتم!

خونوادم فکر میکردند بعد اون شکست عشقی من دلمرده شدم و نمیخوام ازدواج کنم!

در صورتی که این طور نبود

با خودم عهد بسته بودم تا به اون اهدافی که در چله برنامه ریزی کرده بودم نرسم کسی رو وارد تفکرمم نکنم!چه برسه به قلبم!

گذشت و گذشت تا ترم 6 دانشگاهم

ترم 6 دانشگاه بودم که دیگه کم کم احساس خودکفایی  از لحاظ مالی کردم و فقط مشکل سربازی داشتم!

خونوادم مایل بودند ازدواج کنم و سنم برای ازدواج مساعد شده بود!

سریع به فاکتورایی که از همسر ایندم داشتم رجوع کردم و 5-6 دختر به خانواده معرفی کردم

(جالبه که خونوادم میگفتن سلیقه نداری و ... اما من ملاکم زیبایی نبود!ملاکم انسانیت بود!)

عین اون 5-6 نفر تا ترم 7 ازدواج کردند!!!(دوماد خوش قدم که میگفتم اینه!)

ولی خب یاد گرفته بودم کسیو تو فکرمم نیارم چه برسه به قلب!پس راضی بودم یه رضای خدا

تا 13 بهمن تو مغازه نشسته بودم ناگهان یک دختری به عنوان مشتری اومد  تو مغازه که فکر کردم دختر رویاهامو پیدا کردم!نجیب !

تعقیبش کردم خونشونو پیدا کردم!پدرشو تعقیب کردم محل کارشو پیدا کردم و رفتم خونه و گفتم مادر من یک گزینه خوب پیدا کردم

بیا و تحقیقاتتو شروع کن که اگه تو مناسب دیدی بریم خواستگاری!

(مادرها پخته تر هستند و من تا الان درسته افراد زیادی رو برای ازدواج در نظر گرفته بودم اما هیچ تجربه ای نداشتم و گذاشتم مادرم بره تحقیقات!)

من تا این موقع به جز فاطمه که یک حس مثبت بهش داشتم به کسی حسی نداشتم!چه برسه مثبت!

در ادمه میگم که چی شد جریان زینب خانم!

شکیبا باشید!


در این زمانه بی هیاهوی لال پرست

خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم، لحظه لحظه خود را

برای این همه ناباور خیال پرست

Designed By Erfan Powered by Bayan