ـــمرد تنهای شبـــ

عزیزم چه کم دارد کسی که تو را دارد ------ و چه چیز دارد کسی که تو را ندارد


من و زینب - قسمت دوم

نقدتون وارد هست که در پست قبل گفتید کم نوشتم!

اما این چیزا به دو دلیل گفتن نداشت!

چون اولا من اذیت میشم به اون دوران فکر میکنم و دلیل دومم این هست که یک طرفه دارم میرم به قاضی!

بگذریم یخورده بیشتر از خودمو زینب میگم!

با هم ارتباط مجازی داشتیم!

تو ارتباطات مجازی خیلی با هم تفاهم داشتیم!

دیگه پیش خودم فکر میکردم خوشبخت ترین مرد دنیام و چقدر خوش بخت و اقبالم که با چنین دختری اشنا شدم!

از اردیبهشت تا شهریور 94 خودمو تو اسمون ها میدیدم

همه چیز هم داشت جور میشد تا ما بهم برسیم!

اشناییت من با زینب برمیگرده به 13 بهمن 93

اینقدر بهم علاقه مند بودیم که من باب کردم ماهگرد بگیریم!

13هم هر ماه یک جشن کوچکی میگرفتیم!

حتی من یک شعر هم یادمه برای این عدد 13 گفتم!

چه کسی گفته 13 نحس است

13 برای من بهترین فصل است!

فصل عاشقی،صفا،وفاداری

وقتی در کتاب زندگی x داری!

X اینجا نام خانوادگی زینب بود!

اما استعاره از معشوق  بود! (حالا اونایی که طبع شعر دارند میتونند حدس بزنند ! ولی من نمیگم :| )

.

.

.

خیلی خوب و مسرور بودیم!

اما

زینب بزرگترین سوء تفاهم زندگیم بود

نمیفهمیدم نقطه ضعف هاش رو!مغرور بود!خودخواه بود!

(خدا شاهده که من ملاکم ظاهر نبود وگرنه هیچوقت انتخابش نمیکردم!)

نمیخوام بگم خوشگلم!(که البته وسط برنامه زنده تلویزیونی مجری بهم گفت چقدرخوشگلی تو!آرام)

جریان برنامه تلویزیونی رو میگم بعدا :)

بگذریم

اما از زینب به لحاظ ظاهر خیلی سرتر بودم! و اون جنبه من رو نداشت و خودشو گم کرده بود با رفتاراش!

بروش نمیاوردم چون کور و کر شده بودم!

یکی از اخلاقای بدش این بود :

اگر در دعوایی من مقصر بودم رس منو میکشید تا اشتی میکرد! (منت کشی 14 روزِ من خیلی معروف شد!)

ولی اینقدر مغرور بود که اگر در دعوایی مقصر بود هیچوقت برای اشتی کردن اقدام نمیکرد!

کم کم من رسم گذاشتم که کسی که در دعوا مقصر نیست باید بره گل بخره تا کسی که در دعوا مقصر هست روش بشه بیاد بگه ببخشید :|

باز دعواهایی که من مقصر بودم نه تنها گل نمیخرید بلکه دعواهایی که مقصر بود و من گل میخریدم ناز میکرد برای بخشیدنش :| (دیگه این واقعا نوبرش بود)

خودشم بعدا که اشتی میکردیم میگفت اخه تو چقدر به من محل میزاری یخورده کم محلیم کن ادم شم :|

حالا هر چی بود اون زمان میگفتم فدای سرت و از کارم خرسند بودم!

همه چیز خوب پیش میرفت

تا  اینکه فهمیدم مهمان ناخونده ای تو بدنم دارم!بگذریم

در مطلب بعد این مبحثو فعلا میبندم و به مبحث مهمان ناخونده میپردازم

اون که تموم شد این مبحث رو باز میکنم!

پس شکیبا باشید


در این زمانه بی هیاهوی لال پرست

خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم، لحظه لحظه خود را

برای این همه ناباور خیال پرست

Designed By Erfan Powered by Bayan